معنی تبحر و استادی

حل جدول

تبحر و استادی

مهارت،چیرگی،زبردستی


مهارت و استادی

تبحر، توانایی، چالاکی، چیره دستی، توانایی در کار.

مترادف و متضاد زبان فارسی

استادی

آموزگاری، معلمی، تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت، تردستی، چیره‌دستی، زیرکی،
(متضاد) شاگردی، ناشیگری


تبحر

احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت

لغت نامه دهخدا

استادی

استادی. [] (اِخ) موضعی در جنوب تایمنی در افغانستان.

استادی. [اُ] (حامص) آموزگاری. معلمی. || حذق. حذاقت. حاذقی. مهارت. ماهری. نیکدانی: اکنون استادی درین طاق زدنست که چگونه بهم برآورد. (نزهت نامه ٔ علائی).
جمله برانداز به استادئی
تا تو فرومانی و آزادئی.
نظامی.
موی تراشی که سرش میسترد
موی بمویش بغمی میسپرد
کای شده آگاه ز استادیم
خاص کن امروز بدامادیم.
نظامی.
|| زیرکی. حیله. تدبیر.چاره. مکر: لیکن محمودیان در این کار استادیها میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). از این سفر که به بخارا بود از وی صورت ها نگاشت و استادی ها کرد تا صاحب بریدی از وی بازستدند. (تاریخ بیهقی ص 362). || در اصطلاح کنونی، عالیترین مقام و درجه در تعلیمات عالیه ٔ (دانشگاه) ایران.


تبحر

تبحر. [ت َ ب َح ْ ح ُ] (ع مص) دور درشدن در علم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تبقر. (زوزنی). دریا شدن در علم. (دهار). بسیارعلم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). علوم بسیار دانستن. (فرهنگ نظام). تبحر در علم، بسیارعلم گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تعمق و توسع. (قطر المحیط). تبحر در علم و جز آن، تعمق در آن و توسع آن. (از اقرب الموارد). بسیاری علم و دانش و غوطه وری در بحر علوم. (ناظم الاطباء): این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است. (سندبادنامه ص 55). || بسیارمال شدن. (آنندراج). تبحر در مال، بسیارمال شدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || و نیز تبحر بلغت مصری، رفتن بسمت دریا یعنی بسمت شمال. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

تبحر

Command, Competence, Familiarity, Intimacy, Professionalism, Proficiency

فارسی به عربی

استادی

حیله، فن، مهاره

فرهنگ عمید

تبحر

بسیاردانا بودن، در امری علم و اطلاع بسیار داشتن،
مهارت،

فرهنگ معین

استادی

مهارت، زیرکی، تدبیر. [خوانش: (اُ) (حامص.)]


تبحر

(تَ بَ حُّ) [ع.] (مص ل.) بسیار دانا بودن، در علمی مهارت بسیار داشتن.

فرهنگ فارسی هوشیار

استادی

‎ معلمی آموزگاری استاد بودن، بالاترین مقام آموزشی دانشگاه پایین تر از آن دانشیاری است، حذاقت مهارت ماهری نیک دانی، زیرکی حیله تدبیر چاره مکر.

فارسی به آلمانی

استادی

Kunst (f)

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تبحر

چیرگی، زبردستی

معادل ابجد

تبحر و استادی

1092

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری